دیروز، امروز و فردا، یعنی طبق روال هر سال، سی و یکم ژوئیه تا دوم اوت، جشنوارهٔ سنتی ادمونتون، Edmonton Heritage Festival، بزرگترین و ظاهراً معتبرترین جشنوارهٔ سالانهٔ ادمونتون درحال برگزاریست. به روایت پایگاه اطلاع رسانی جشنواره، ۶۰ کشور در جشنوارهٔ امسال شرکت دارند. اما اینکه چرا «به روایت پایگاه …»، خواهم گفت.
ایران در بین این ۶۰ کشور حضور ندارد، چرا؟ به هزارو یک دلیل موجه:
اولی اینکه اول از همه، سر پرچم بحث هست، حداقل بین سه حالت: نشان جمهوری اسلامی باشد، شیرو خورشید آن وسعت بدرخشد و یا آن وسط، در آن نوار سفید محصور بین سبز و قرمز، خالی بماند و ایرانی، خودش به میل خود، آن وسط را در ذهن مجسم کند. غیر ایرانی هم به درک، فکر میکند ما شعبهٔ دوم ایتالیا هستیم که اتفاقا ۹۰ درجه هم چرخانده اندمان. البته امسال، بالای چادر همهٔ کشورها، یک پرچم در اهتزاز بود، آنهم پرچم پر افتخار و دو رنگ کانادا، با آن برگ قرمز درشت در میان که مایهٔ غرور و اتحاد ۶۰ ملت دنیا باشد و کسی دیگر دغدغهٔ این را نداشته باشد که مثلا این پرچم عجیب بالای آن چادر، مال کدام کشور عقب افتاده افریقایی، آسیایی و یا آمریکای جنوبی است.
مشکل دوم، مجریان و عوامل حاضر در غرفه و نحوه پوشش و گویش و … آنهاست . این یکی البته به مدد آستانه تحمل و مدارا که اینجا کمی بالاتر است به علت اقتضائات زندگی، زیاد جدی نیست. حلال بودن غذایی هم که قرار است به خورد جماعت داده شود، زیاد مشکل حادی نیست. اگر شد گوشت حلال، اگر نشد، گوشتی که از حاصل دست رنج حلال خریداری شده باشد، مشکل را حل میکند. البته انصافا گوشت حلال، زیاد محل اختلاف نیست، حرام خورها با حلال خورها، توافق کرده اند که همه حلال بخورند.
حالا می ماند نهصد و نود و نه دلیل دیگر.
سومی، برنامهای است که قرار است به عنوانه موسیقی محلی ایران پخش شود و مثلا موسیقی سنتی ایران را برای آدمهایی که بعضا بستنی لیس می زنند یا ساندویچ به نیش می کشند، معرفی کند. در مورد رقص هم، لابد رقص محلی دارد این مملکت ۷۰ میلیونی ما دیگر، همان باید بخشی از برنامه باشد. اما نه کسی متولی این موسیقی است و دلی برای آن می سوزاند، نه لباس و رقص محلی و نه هیچ چیز، چون ایرانی ها، خود به تنهایی بجای آن ۶۰ کشور، ۶۰ طرز فکر مختلف دارند. این سومی که گفتم، خودش به اندازهٔ نهصد و نود و نه تا حرف درش هست، یعنی در مجموع شد هزار و یک دلیل، تمام.
حاصل این قصهها که گفتم، سال گذشته این می شود در نهایت که نوای بسیار زیبا، وزین، ملی، سنتی و پر مغز «خوشگلا باید برقصند» از غرفهٔ ایران به گوش میرسد و لا جرم، خوشگلها، به شکل سنتی و با لباسهای سنتی، کاملا مشابه نمایندگان سایر ملل، می رقصند! گفتیم خدا را شکر، امسال ایران غرفه ندارد. بیچاره خوشگلها که در مقابل غرفههای دیگر باید برقصند…
جشنوارهٔ جالبی است. از همه جای دنیا، یعنی از بیشتر فرهنگهای دنیا نماینده هایی هستند. سفید، زرد، سرخ، قهوهای، یعنی همین خودمان و همسایهها که در این طیف، جایمان یکی مانده به سیاه است و سیاه، نماینده دارند. میگویند سالها پیش، همین سیاست جذب مهاجر در آمریکا هم دنبال می شده است. حالا آنها دیگر بارشان را بسته اند و زیاد مهاجر نمی پذیرند، یعنی خیلی سخت تر می گیرند، اما کانادا که همیشه دنباله روی همسایه جنوبی است با چند سال یا چند دهه تاخیر، با برگزاری جشنواره هایی از این دست و به طور کلی تر، وضع قوانین تسهیل کنندهٔ مهاجرت، میخواهد جمعیت ۳۵ میلیونیش را متناسب با زمین پهناورش، توسعه دهد. بگذریم…
از حدود ساعت ۱۱، به اتفاق رفقا، وارد محل جشنواره که یکی از بزرگ ترین پارکهای شهر است میشویم. برنامهٔ جشنواره، اصولا حول سه محور است: غذاهای محلی، موسیقی و رقصهای محلی و به طور محدود، آثار هنری و صنایع دستی محلی کشورهای شرکت کننده. جمعیت نسبتا زیادی در حال ورود هستند، یعنی خیابانهای منتهی به WIlliam Hawrelak Park، مملو از جمعیت است.
ما یک هدف مشخص داریم، یعنی فقط یک چیز را از قبل پیش بینی کرده ایم، اینکه برویم غرفهٔ ترکیه را که پیدا کردیم، غذا بخوریم. میگویند غذای عربها، هم زیاد خوش مزه نیست و هم نسبتا گران است. غرفهٔ ترکیه را پیدا میکنیم و غذا میخوریم. جالب اینکه دلمهٔ برگ مو هم دارند و اتفاقا خوش مزه هم هست. از ترکیه راه میافتیم به سمت مالزی، یکی شنیده است که آب نارگیل و خود نارگیل مالایی ها، خوب چیزی است. در راه مالزی هستیم که چشم حقیر میافتد به پوستر بزرگ «the Dead sea»، یعنی دریای مرده به قول خودمان و بحرالمیت به قول عرب ها. شصتمان خبردار می شود که وارد قلمرو دشمن شدهایم. این دریای مرده، ظاهراً پستترین نقطه خشکی جهان است، تحت سلطه پستترین دولت دنیا، با آبی بسیار شور. قید نارگیل مالزی را می زنیم و وارد غرفه اسرائیل می شوم.
احساس عجیبی است. وارد آن محل غصبی که می شوی، یعنی جایی که باید بجای یهودی ها، فلسطینیها غرفه دار باشند و آهنگ عربی پخش شود، اول از همه پوستری بزرگ در مقابلت هست که مجموعهٔ چند تصویر کوچکتر کنار هم است از اماکن مختلف فلسطین. تصویر دو جا از همه بزرگتر است و بیشتر از مابقی به چشم می آید، یکی دیواره جانبی مجموعهٔ شهر قدیم بیت المقدّس، یعنی دیوار ندبه که محل عبادت یهود است و دوم، تصویر گنبد و محوطهٔ مرکز بهاییت در بندر حیفا که زیرش نوشته اند «the shrine of Bab». … اللهّم العنهم جمیعا مئه مره … تصویر سوم، نمای معروف قبه الصخره است. مرض داشته باشم انگار، به هوای گرفتن پوستری از مسجد الاقصی و قبه الصخره و شهر قدیم، از غرفه دار میپرسم پوستری از بیت المقدّس ندارید؟ پوسترها را زیر و رو میکند و زیر میز و دور و بر را می گردد، میگوید نه، نداریم. خود کاری را نشانم می دهد، از اینها که نوشته یا تصویر گرد شده ای در جداره اش هست، میگوید این را فقط داریم، ۱ دلار! بعد پوسترهای بزرگ تل آویو را نشانم می دهد که «این را داریم، می خواهی؟»
یک دلار به یهودی می دهم و خودکار را می گیرم و در تمام مدت، با خودم درگیرم که این معاملهٔ یک دلاری، مگر کمک نیست به این غاصب ها؟ نخر! پس بده! نهیاتا اینجور خودم را راضی میکنم که «قول بده چند برابر این ۱ دلار، بعدا حال بگیری از اینها». این کلاه را هنوز هم نتوانستهام به طور کامل سر خودم بگذارم.!

آن طرف تر، تصویر خیلی بزرگی گذاشته اند از مجموعهٔ شهر قدیم که گنبد طلای قبه، آن وسعت به درشتی در آن می درخشد. جوانکی دارد به سوالات، راجع به تصویر جواب می دهد. می روم مقابل تصویر و گوش می دهم، دارد راجع به حساسیت این محدوده و تاریخچهٔ آن توضیح می دهد برای خلق الله. یکی می پرسد این گنبد این وسط چیست؟ حالا این یهودی، قرار میگیرد در مقام کسی که میخواهد در خصوص معراج پیامبر، توضیح بدهد. میگوید «مسلمانها میگویند محمد [ص]، سفرش به بهشت را از اینجا شروع کرده است.» طرف می پرسد «یعنی از اینجا پرواز کرده است؟» اسلام شناس یهودی میگوید «در واقع که نه، میگویند در خواب بوده و چنین چیزی را در خواب دیده است». بعد راجع به هیکل حرف می زند و اینکه «مسیح» که بیاید، هیکل هم دوباره ساخته می شود و توضیح می دهد که بقایای هیکل سلیمان، زیر همین مجموعه مسجد و شهر قدیم بنا شده است. میپرسم «منظور از «Messiah»، مسیح، همان «Jesus»، عیسی است؟» میگوید «نه، عیسی را که مسیحیها معتقدند آمده است. منظور از مسیح، همان است که وقتی بیاید، به اعتقاد یهود، همهٔ مشکلات حل می شود و …».
پوسترهایی هم از جاذبههای توریستی و سواحل مدیترانه و پیشرفتهای کشاورزی و صنعتیشان در غرفه گذاشته اند. کتاب راهنمای آشپزی اسرائیلی هم می فروشند.
بعد از گرفتن چند عکس، از «خانهٔ عنکبوت» خارج می شوم. سید حسن عزیز، منظورم نصرالله است، چند سال پیش اسرائیل را به خانهٔ عنکبوت تشبیه کرد و این آیه از قرآن را خواند که » وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ«. این است که در واقع، عدد صحیح شرکت کنندگان در جشنواره، ۵۹ کشور است و یک تار عنکبوت. نمایندهٔ ۵۹ ملت هستند و یک جمعیت بی هویت جعلی. ۶۰ کشور غلط است. یکی نماینده نداشت امروز، یعنی ایران، یکی هم جای بقیه را گرفته بود. عدد صحیح ۵۹ بود امروز.
Read Full Post »